به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، محسن براسود،
قسمت اول: نگاهی اجمالی به تاریخ منافقین
تاریخ این سازمان به ١٤ سال قبل از وقوع انقلاب بازمیگردد اما نقطهی شروع این یادداشت روز، آزادی زندانیان سیاسی در ٣٠ دی ١٣٥٧ میباشد. در این روز دو تن از رهبران زندانی این گروه (مسعود رجوی و موسی خیابانی) که برخلاف بقیه اعضا اعدام نشده بودند توانستند مدیریت قاطع این سازمان را پس از آزادی برعهده بگیرند این ٢ شخص در بدو آزادی، خود را میان انقلاب مردمی یافتند که چریکها در آن گم هستند. پس به اعضا دستور داده شد که حین راهپیمایی دستمالهای سفیدی به سر و صورت ببندن و با این علامت پشت بامخانهها صف بسته تا خود را اکثریت جلوه دهند. چند روزی نگذشت که با این روش به شهرت نسبی رسیدند، اگرچه هنوز هم در اقلیت بودند.
بعد از انقلاب منافقین که سابقهی مبارزاتیشان بیشتر از ٣ ماه نمیشد به سهمخواهی از انقلاب پرداختند که با توجه به اقلیتشان که در مسایلی مانند فروش پایین نشریات و میتینگهای کمجمعیت نمایان بود؛ موفق به ورود به مجلس نشدند. پس تصمیم آن شد که با استفاده از تبلیغات اساسی در سطح شهر و دانشگاهها برای خود هوادار جمع نمایند. نتیجهی آن ٢ سال بعد مشهود گشت؛ به طوری که در سال ٥٩ طی سخنرانی رهبران این سازمان یک شهر تعطیل میشد که البته این موضوع نه فقط بخاطر تبلیغات بلکه به سبب ریزش هواداران جبهه ملی و جذب به سازمان پس از ماجرای سفارت بود.
با شروع جنگ تحمیلی این گروه برای استفادههای تبلیغاتی، نیروهایی به جنگ اعزام میکرد اما این به تنهایی راضیشان نمیکرد پس درخواست اعزام با آرم و لباس مخصوص منافقین ارائه شد که این موضوع با مخالفت مقامات کشوری همراه بود تا اولین شکاف عیان میان حاکمیت و این گروه آشکار شود. بعد از این شکافها بود که هواداران این گروه در میتینگهایشان علیه حاکمیت شعار دادند. که همین مهم مورد توجه بنیصدر قرار گرفت زیرا فکر میکرد که ائتلافش با ایشان موجب بازیابی محبوبیتی میشود که طی ناکامی در جنگ از دست رفته بود.
ابتدای پیروزی انقلاب گفتمان غالب کشور، گفتمان سیاسی و بحث و بررسی این مسائل در سطح شهر و کوچه و خیابان بود. اما با افزایش قدرت مجاهدین بحثهای سیاسی جای خود را به ضرب و شتم هایی داد که گاها به قتل هم منجر میشدند که بارزترین آن روزیست که بنیصدر در حین سخنرانی به طور تلویحی دستور درگیری با مخالفینی که برای بحث آمده بودند را میدهد. علاوه بر تمام این مسائل، مسلح نمودن اعضای مجاهدین باعث شد تا علاوه بر مرزها، استانهای دیگر نیز دچار ناامنی شوند. پس مجلس به ناچار وی را از سمت فرماندهی کل قوا عزل و بعدها رای به عدم کفایت سیاسی او داد.
پس از عدم کفایت بنیصدر و فرارش به پاریس در سال ٦٠، سازمان بلافاصله در اقدامی نسنجیده به مبارزه مسلحانه و ترور های پی در پی علیه جمهوری اسلامی روی میاورد که خود دلیلی برای ریزش هوادارانش بود. بسیاری از کارشناسان براین باورند که اگر سازمان این اقدام را مرتکب نمیشد شاید به اکثریت مجلس بعدی در سال ٦٣ تبدیل میگشت . به هرحال بعد از چند هفته مبارزه مسلحانه صدها تن از اعضای این سازمان به کشور فرانسه پناهنده میشوند و پس از اخراج سراسری، همگی از فرانسه به عراق رفته تا مبارزات خود را ادامه دهند. اینگونه هم هواداران از طریق مرز خود را به سازمان میرساندند و هم اعضای سابقشان را بین اسرای جنگی شناسایی میکردند تا با پایهریزی ارتشی کوچک ذیل پرچم صدام, خیانت خود را به ایران نشان دهند.
هرچند مجاهدین در اوایل توانستند با فریب در عملیاتهایی پیروز شوند اما پس از شکست در آخرین اقدام نظامیشان موسوم به فروغ جاویدان ؛ با از دست دادن کارایی نظامی خود ناچارا به عملیاتهایی مانند ترور و بمبگذاری در داخل کشور روی آوردند. و این در حالی بود که با وقوع جنگ دوم خلیجفارس در سال ٨١ و خلع سلاحشان توسط ائتلاف، اثرگذاری این سازمان از عملیاتهای نظامی به جاسوسی و خرابکاری تقلیل یافت. پس از سپری شدن مدت زمانی چند، با ضربالعجل دولت نوری المالکی مجبور به کوچ دست جمعی از عراق به سمت اروپا شدند تا بدین وسیله فصل جدیدی از تلاشهای ناکام خود را ادامه دهند.
قسمت دوم :تشکیل فتنه سبز/رهبریت جبهه سبزبه فرماندهی میرحسین موسوی ولشکرفتنه گران
پس از شکست فتنه ٨٨ موضوع کار رسانهای توسط ایالات متحده بیش از پیش پیگیری شد. هدف این بود که کنش رسانهای به صورت مرحلهای هواداران طیف اصلاحات درون حاکمیتی را از منتقد به دشمن نظام تبدیل کرده تا بتوانند انقلاب مدنظر را پیادهسازی کنند. روش این رسانهها در ابتدا نمایش فیلمهای سینمایی برای جذب قشر خاکستری بود تا با استفاده از زیرنویسهای خبری شیطنتآمیز، ذهن ایشان را کم کم برای هدفشان آماده کنند. ثمره ٤ سال کار رسانهای اینچنینی حسن روحانی در سال ٩٢ بود؛ پس مرحله دوم یعنی ایجاد تفکر براندازی در دستور کار قرار گرفت. اما باید اول جایگزینی به جز اصلاحات تعیین میکردند زیرا این طیف در حاکمیت قرار داشت و نیازی به تغییر حکومت نمیدید پس تنها ٢ کاندید برای این پروژه در نظر گرفته شد.
١. فرزند شاه مخلوع که توانسته بود با پولهای به جا مانده از بلوکسازی اموال پدرش شبکهای از مهاجرین و فراریان در آمریکا ایجاد کند.
٢. مریم رجوی که طرفداران بنیادگرایش حاضر بودند به خاطر هدف از زن و فرزندشان بگذرند.
کار برای آمریکا سخت بود زیرا از طرفی ژست حقوق بشرش اجازه حمایت از سلطنت در مقابل جمهوری را نمیداد و از طرفی هم کار برای جذب اذهان به سمت خائنینی که زیر پرچم صدام میجنگیدن نشدنی بود اما ژست حقوق بشرش به سختی راه چربید و منافقین انتخاب شدند زیرا همه چیز این سازمان به خصوص رهبری یک زن در آن به ژست حقوق بشر میآمد. از بابت گرایشات کمونیستی آن نیز نگرانی نبود زیرا از همان اول قرار نبود حکومتی یکپارچه جایگزین شود تا با تکنولوژی، صنعت و علم به ارث برده از جمهوری اسلامی خود را در دوران بدون تحریم به قطب صنعتی و رقیب آمریکا تبدیل کند.
به دلیل دشمنی مردم با منافقین مقرر شد در وهله اول با کمک تفکر سلطنتطلبی، فکر براندازی در میان جامعه ساخته شود تا در زمان مناسب تبلیغات را برای سازمان منافقین خلق شروع کنند. البته تفکر سلطنتطلبی نیز از جایگاه خوبی در جامعه برخوردار نبود پس اولین قدم برای پیشبرد این پروژه تطهیر پهلوی بود تا رسانههایی که با اسم فیلم سینمایی و شو و موزیک و مستندهای علمی به خانوادهها راه یافتند هدف سیاسیشان را با ساخت مستندهای دروغین از پهلوی به نمایش بگذارند در کنار این رسانه نیز صدها پیج در فضای مجازی به اسم فکت، دانستنی و نوستالژی شروع به انتشار تصاویری پر زرق و برق از مناطق مرفهنشین زمان شاه کردند تا آنها در ذهن مردم بهجای سیاه و سفید قتل عام کف خیابان حک کنند.
اما این به تنهایی کافی نبود زیرا لازمه پیشبرد یک هدف در جامعه، ایدئولوژی فکریست، چیزی که نقطه مشترک مردم است و به راحتی توسط هر ذهنی پذیرفته میشود. پس به یکباره در کنار داستان نوستالژیهای دروغین پهلوی داستانها و سخنان پندآمیز زیادی به نام کوروش کبیر در فضای مجازی منتشر شد و اکانتهای فیکی با تصاویر نمادهای ملیگرایی به میدان آمدند تا به بقیه این حس القا شود که اکثریت اینگونه فکر میکنند. این ایدئولوژی فکری ملیگرایی افراطی نام گرفت.
پروژه تزریق ملیگرایی افراطی موفقیتآمیز ظاهر شد اما ممکن بود در آینده سدی مقابل پروژه تجزیه ایران شود. پس مقرر شد بعد از انجام هدف، یعنی خوراندن ایده سلطنتطلبی و در پی آن براندازی به درصد قابل توجهی از مردم، از میان برداشته شود. طولی نکشید که رسانهها و اکانتهای فیک ملیگرا برای جذب نفرت به سوی این تفکر شروع به توهینهای دینی و نژادی کرده تا علاوه بر این، قبح مسایل دینی را نیز بشکنند. بلافاصله مرکز عملیات روانی دیگر که توسط شخصی به نام براندا شیفر مدیریت میشد اکانتهای فیک پانترک را به فضای مجازی گسیل داد تا ایشان نیز به عنوان لبه دیگر قیچی قبح مسایل ملی را بشکنند. در حالی که هیچ هجمهای توسطشان به خانواده پهلوی وارد نمیشد. طولی نکشید که ملیگرایی بدون هیچ پشتوانه رسانهای مقابل هجمههای دیگر گروهها باقی ماند و امروزه دیگر مانند قبل نه خبری از سخنان کوروش در اکسپلوور اینستاگرام هست و نه مطلبی درباره تاریخ سرزمین و لزوم وطنپرستیمان.